«اصغرپهلوان» دُورِ ميدونِ تختي

مارگيري ميكُنه

زنجيرش پاره ميشه

كَف مي زنيم

بلندتر

از سَرِ «علي گربه» خواب

مي پره

جلوش يه دخترِ هلو

حَشَري ميشه

حشيش مي پره

«اووف»

خُمار ميشه

كز مي كنه

بوف كور از حفظ ميخونه

داد مي زنه:

«خودمان را مي كنيم

در كون خود رفته ايم

از دهن خود بيرون مي زنيم

مي زنيم توي گوش خود

هاي!    با تواَم!      خودم!

من خودم نيستم»

 سوت مي زنه

كُتش رو تميز مي كنه

«آينه داري رفيق؟»

«آينه؟»

خفه ميشه

كُپ ميكنه

ليلي ،

زَنش از راه ميرسه

وقتي خداپرست ميشه

چادر به دست ميشه

صيغهء حاجيه

داد ميزنه:

«پهلوون!

پول خالكوبي ها چي شد؟»

«پتياره!

سر اين شير كجه

دم اين شير كجاست؟

آينه داري اخوي؟»

«آينه؟»

كمرش لخت ميشه

علي گربه، رو به اسمون

در كفِ حشيش

ناس زير زبون

زيرزبوني زمزمه ميكنه

«محله پير شده

محله به تخمِ كسي نيست

محله بي خُدا شده

جانماز داري رفيق؟»

بلند مي شوم

دستم را مي برم بالا:

«نميخواد!

بشين!

من خودم، هزار تومن برات دعا ميكنم!

براي تمام محله:

اعوذبالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

ای خداوندگار مهربان علی گربهء عزیز...»