آوارستان
آوارستان

آوارستان

"خانه- قربانگاه" نگاهی به مجموعه شعر "زل زدن در دوربین مداربسته" اثر "مهدی حسین‌زاده"


کتابخوانی‌های من- قسمت‌دوم: نگاهی به مجموعه "زل زدن در دوربین مداربسته"  اثر "مهدی حسین‌زاده" - انتشارات نصیرا-1393


"خانه- قربانگاه"

نامِ نام‌ها:

"زُل زدن در دوربین مداربسته همه چیز در حال رخ دادن دراین "نام" است. نامی که روشن می‌کند و گسترده می‌شود. از مصداق فراتر می‌رود و آن را به شکل دیگری باز می‌نماید تا پس از آن، با معنایی(معناهایی) "نو" باز گردد. نامِ این کتاب، نامِ نام هاست. نامی که می‌خواهد در کوتاه‌ترین فرصت، خود را به باورهای ذهنیِ مخاطب (تماشاشوندگان) پیوند بزند و درعین حال نامی باشد برای تمامی نام‌های درون خودش. نامی که می‌خواهد آشکارکند و آنچیزی بشود که هویت کاغذپاره‌ها را پیش از خواندن به تصویر درمی‌آورد.

بدین ترتیب "نام" پیش از خودِاثر (آثار)، می‌خواهد ماهیت درونی‌اش را افشا کند و همه چیز را نمایش دهد؛ و بدین ترتیب همچون دوربین مداربسته‌ای دربرابر بیننده عمل می‌کند. در اینجا نام، تبدیل به یک مقدمهء بی‌مقدمه، مواجهه و مقابله‌ای در دو سوی منظره و نظاره‌گر می‌شود و متن همچون دوربینی، میان آنکه می‌بیند و آنکه درحال دیده شدن است قرار می‌گیرد. زندگی سیر طبیعی خودش را طی می‌کند، اما در این میان انگار یکی ناگهان برمی‌گردد، صورت خود را به دوربین پنهان شده در زوایا می‌چسباند و با چشم‌های وحشت‌زده‌اش می‌گوید: ما متوجه حضور تو هستیم!

وقتی که خوب نگاه می‌کنیم، می‌بینیم آن "تو"؛ آن که صورتش را به لنز دوربین چسبانده، "آن" که ایستاده برابر دوربین، تا "نظاره‌گر مقتدر"، دیگر نتواند قلمرو تحت سیطره‌ء خود را ببیند، و آن شخصی که "نظاره گر مقتدر" بر صفحهء مانیتور مجبور است در چشم های غضب‌آلوده‌اش نگاه کند، کسی نیست جزو خود شما، شمایی که زل زده‌اید در "زُل زدن در دوربین مدار بسته".

"دوربین مدار بسته" از منظر اقتصاد، جامعه و سیاست:

زاویهء اقتصادی: دوربین مداربسته، نمایانگر نوعی حس حاکمیت است. تسلط و چیرگی بر حیطه‌های جغرافیایی و زمانی. دوربین مداربسته، نمایانگر حراست و حفاظت از محیطی است که یک نفر آن را تمام و کمال متعلق به خود می‌داند و نمی‌خواهد تغییر یا مشکلی بر اثر ورود نیروها و افراد خارجی درآن به وجود بیاید. دوربین مداربسته، مرزبندی کردن جهان خودی و غیرخودی‌هاست، زیر نظر گرفتن اجباری کسانی که وارد حوزهء دیگری شده‌اند. تن دادن به قوانین آن دیگری. دوربین مداربسته، نشانگر آن است که برای بهره‌بردن از این جغرافیا باید هزینه بدهی. دوربین مداربسته، خط فاصله‌ای است میان (فروشگاه و مشتریان)، خط فاصله‌ای میان مالک و همه آنهایی که مالک نیستند، تا مادامی که هزینه‌ای را بپردازند. ابزاری است برای حفظ وضعیت مالکیت و عدم مالکیت. دوربین مدار بسته، نشانه‌ی‌آشکاری‌ست از "از ترس از دست دادن"،"غارت شدن"و"فریب خوردن". و در عین حال نشانه‌ای است از "به دست آوردن"، "غارت کردن" و "فریفتن". دوربین مدار بسته، ثبت این لحظه‌های یحتمل است :

 دست می‌بری گوشواره‌هایت را درمی‌آوری/ می‌گذاری روی پیشخوان/ قیچی تکه تکه می‌کند النگوهایت را / صدای گرفته ات قیمت را می‌پرسد / پول‌ها را می‌شماری / برمی گردی/ بی‌هیچ حرفی بیرون می‌روی / صدای ماشین‌ها می‌پیچد توی هم/ می‌پیچی توی ماشین‌ها/ صدای گرفته‌ات کنار النگوها (شعر صدا صفحهء 96)

زاویهء اجتماعی : دوربین مدار بسته، میانجی قانون، مدنیت و جامعه است برای قضاوت میان خیر و شر. افشاکننده آن بخشی از جامعه که میل یا توانایی تمکین از قانون را ندارند. تماشاگر محض و فراموشکار آن بخشی از جامعه که در سایهء فراموشکاری‌ها، مشغول داد و ستد هستند. حق مسلم صاحبِ سرمایه، برای در نظر گرفتن تمامیت هرکسی است که وارد قلمرواش می‌شود. دوربین مداربسته، یعنی در معرض نمایش قرار گرفتن، و پذیرش بازی خیر و شر در زمین دیگری. ابزاری‌ست برای تشخیص دادن آنکه تخطی می‌کند، مدرک جرم گناهکاران جامعه‌ء مدنی است. حق طبیعی اکثریت علیه اقلیت. حق طبیعی سلب کردن حق اقلیت، به‌خاطر رفاه اکثریت. اما آنچه در این دفتر از "مهدی حسین زاده" رخ می‌دهد، دقیقا تقابل با چنین وضعیتی است. زیرا ما دقیقا با اعتراض، عصیان و تکاپوی همین اقلیت محکوم شده برابر دوربین ها مواجهیم. مواجهه با کسانی که قرار بوده و هست که در این فرایند "دیده شدن" از منظر"جامعه" محکوم شوند. اما اینها (اقلیت‌های اجتماعی) آمده‌اند برابر این دوربین تا محکوم بشوند. تا بلکه یک بار، فقط برای یک بار صدایشان شنیده شود :

دستم به یقه معلم نمی‌رسد / وگرنه آنقد از خط کش اش جسورترم / که شکل راه راه دستم را روی صورتش بکشم/ قد نمی‌دهد به دفتر نمره‌های تکش / که آنقدر بیست بکارم/ تا دوچرخه بغل باز کند/ ... / (دوچرخه صفحهء 79)

با تمام این اوصاف انسان‌های این جامعه! به شدت تنها هستند. هیچ اکثریتی را نمی‌توانند شکل بدهند و گویی همه در اقلیت به سر می‌برند. تنهایی، جدا افتادگی و تفرد در جامعهء"دوربین‌های مداربسته" به وضوح به چشم می‌خورد. این امر حتی در مناسبات گروهی، آنجا که می‌باید بر روحیهء جمعی حکمفرما باشد نیز به خوبی آشکار است: "/ .../ .../ نشست/ توی بدرنگ‌ترین نارنجی شهرم/ که تا اتوبوس‌ها / گریه می‌کرد/ و چرخاند مرا/ برادرم را/ هر کدام/ توی نقشه‌ای/ که راه‌های فرعی‌اش /به تنهایی می‌رسید/ .../ .../" (والیوم صفحه 56)

از اینرو هر کدام از انسان‌های این جامعه، به مثابه دوربین مدار بسته‌ای هستند که از چشم‌های خودشان به جهان نگاه می‌کنند. اصولا افراد چنین جامعه‌ای با هم دیالوگ برقرار نمی‌کنند. و اگر دیالوگی نیز برقرار شود، ارتباطی شکل نمی‌گیرد. پدر، مادر، همسر و ... هیچکدام حرف یکدیگر را درک نمی‌کنند. در این جامعه فهم مشترکی وجود ندارد. هرکسی سعی می‌کند قلمروی فردی خودش را حفظ کند:

"از خیابانها تاکسی ها غلط رفتند و مسافران غلط پیاده شدند/ مادرم غلط بود و من در رفتم از دستش/ در رفتم و غلط‌کاری‌ها را به مدرسه بردم/ .../ .../ یکی از دختران شهر را می‌نشانم روی سفره/ خودم را عقد می‌کنم به این زندگی/ وصل می‌کنم به وام‌های بلند و/ خواب‌های طولانی/ بیدار نمی‌شوم هیچ وقت/ برای من و این زندگی/ که غلط افتاده‌ایم/ روبروی هم" (غلط نویسی- صفحهء 43و44)

زاویهء سیاسی: دوربین مداربسته، سراسر پنهانکاری صاحب سرمایه است. بالاتر از آن، پنهان کردنِ صاحبِ سرمایه است. و بالاتر از همهء اینها، پنهان کردن دوربین مداربسته و فروشگاه و حق مالکیت و بازی خیر و شر است. همه چیز در این پنهانکاری نهفته است. ماهیتی خوف انگیز برای آنکه، آنسوی دوربین مشغول دیدن ناگهانی ماست و جامعه را فقط متعلق به خودش می‌داند و تمام افراد جامعه را "دیگری" قلمداد می‌کند.

وجود دوربین مداربسته، پیش از هرچیزی حاوی این پیام است که "ما"یی وجود دارد و "دیگری"ای..."ما"هایی وجود دارند و دیگرانی..."ماها"هایی وجود دارند و دیگران‌هایی و الخ... تا آنجا که این تکثر"ما" آنقدر خرد شود و شکسته شود و آنقدر دیگری‌های و دیگری‌ها وجود داشته باشند، که نهایتا "ما" به یک منِ یکه، یک منِ مطلق برسد. منِ منفرد. منی که همه‌ی این دیگران و این  "ما"ها متعلق به او، به قلمروِ او، و تحتِ سیطرهء او هستند. سیطره‌ای بی‌پایان و گریزناپذیر... شاید از این روست که در مجموعه 2 بار استعاره "عنکبوت" به مخوف‌ترین شکل ممکن، سربرمیآ‌ورد. "عنکبوت" یکی از بهترین رویکردهای این کتاب است که توانسته به خوبی استعاره‌ای باشد از "خانه-قربانگاه". چون تارعنکبوت عموما دو مفهوم را در بردارد: خانه برای میزبان و قربانگاه برای میهمان! خانه‌ای که فقط متعلق به یک نفر است و مابقی همه مهمان‌اند، مهمانی برای قربانی شدن! میزبانی که کسی حق ورود به خانه‌اش را ندارد مگر برای مرگ و میهمانی که عموما ذره ذره به کام مرگ فرو خواهد رفت، مرگی تدریجی:

تاری آویزان از سقف/ عنکبوتی روی آن می‌لولد/ پاهایم را رهن داده‌ام/ دست‌هایم را/ مغزم را/ و این خانه که سال‌هاست دست از سرم بر‌نمی دارد(شعر تار- صفحه99)

و البته به شکلی دیگر در شعر"عنکبوت" نیز ما با وجود این "خانه-قربانگاه" مواجه‌ایم؛ جایی که انگار عنکبوت مشروعیت اقتدار و میزبانی خود را از جایی فراتر از زمین گرفته است: از آسمان. و در نهایت می‌بینیم انگار این "عنکبوت"، عنکبوتی زمینی نیست، چون توان رقصیدن با فرشته‌ای از آسمان را دارد و چیزهایی ماورای نیروهای زمینی او را هدایت می‌کنند، نیرویی که می‌تواند باعث شود تا عنکبوت در جسم هر که دلش خواست حلول کند، از پدر و مادر گرفته تا هرکس و هرکس...

به نظرم در پایان خواندن نسخه‌ی کامل شعر عنکبوت از کتاب "زل زدن دردوربین مداربسته" خالی از لطف نیست، شعری که درآن سیطره‌ی استبداد "عنکبوت برخانه" و"مشروعیت آسمانی‌اش" کاملا هویداست؛ در شرایطی که شاعر به هیچ وجه با شعارپردازی‌های سطحی در دام متنی صرفا سیاسی نیافتاده، بلکه بالعکس با ریزپردازی و تصاویری خرد و جزیی که انگار از لنز یک دوربین مداربسته دیده شده است، فقط خانه‌ای را به تصویر می‌کشد که هنوز لهجهء پدر و چادر نماز مادر و چهرهء برادر و خواهر در آن حضور دارند، همه هستند، اما انگار در حال مرگِ تدریجی‌اند و بعد از من، منِ راوی، نوبتِ یک یکِ آنها خواهد رسید:

با تارش بازی می‌کند

سال‌هاست مرا در خودش می‌تند

وقتی چادر نماز مادرم موج بر می‌دارد

تندتر

حتی شبی روی دهان پدر چنان تنید

که صبح با لهجهء شمال فریاد زد

مثل گوزنی که از گله‌اش جدا شده است!

مادرم می‌گوید

فرشته‌ها به دعایمان نزدیک می‌شوند                                

من یکی‌شان را می‍بینم هر شب

با عنکبوت

می‌رقصد

معاشقه می‌کند

و نیمی از بدنش جویده می‌شود

صبح با دست‌های بلندش

شکل برادرم، فنجان چای را سر می‌کشد

ظهر با اندام خواهرم بر می‌گردد

درها، مبل و وسایل آشپزخانه می‌چسبد به تنش

روزی توی آینه خندید

قسم می‌خورم به مادرم، به تمام کتاب‌های مقدس

و زل زده بود به دهان بسته‌ام

اما پدر دوباره با لیوان آب

با دست‌های پُرزدارش

قرص را در دهانم می‌گذارد

مازیار عارفانی

1/11/94

پایان...